معنی از نباتات روغنی
حل جدول
فرهنگ معین
(نَ) [ع.] (اِ.) جِ نبات، گیاه ها، رستنی ها.
عربی به فارسی
زندگی گیاهی , نشو و نمای نباتی , نمویاهی
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
باغ نباتات. [غ ِ ن َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) باغ نمونه که در آن انواع نباتات و رستنی ها برای مطالعات علمی و کشاورزی کاشته شود.
روغنی
روغنی. [رَ / رُو غ َ] (ص نسبی) منسوب به روغن. (ناظم الاطباء). || عصار و روغن فروش. (آنندراج) (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). عصار و روغنگر. (برهان) (از آنندراج). روغنگیر. مسکه فروش. (ناظم الاطباء). || هر چیز آلوده به روغن. (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 28). باروغن. آلوده به روغن. (یادداشت مؤلف). هرچیز که به روغن آلوده باشد چون نان روغنی و لباس روغنی و جامه ٔ روغنی. (آنندراج):
دل عالمی را نموده ست داغ
از آن جامه ٔ روغنی چون چراغ.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
|| نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان) (لغت محلی شوشتر) (از شعوری ج 2 ورق 28). و رجوع به روغنینه شود. || در اصطلاح نقاشان به نوعی رنگ که با مواد روغنی ترکیب شده باشد گفته می شود. مقابل رنگ لعابی که فقط از مخلوط رنگ و گل به دست آید.
- رنگ روغنی، کنایه از رنگی که با ترکیب نوعی روغن صنعتی به دست آید.
- رنگ روغنی زدن، در اصطلاح نقاشان رنگ آمیزی کردن درو پنجره و منازل را با رنگ روغنی.
|| (اِخ) جماعتی در شوشتر. (لغت محلی شوشتر).
روغنی.[رَ / رُو غ] (اِخ) دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
روغنی. [رَ / رُو غ َ] (اِخ) از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هَ. ق. و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست:
از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب
داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست.
بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم
که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 165) (از فرهنگ سخنوران).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
فارسی به عربی
دهنی، زیتی، مخزن الماکولات
فارسی به آلمانی
Fett, Fettig, Schmierig
فرهنگ عمید
روغندار، چرب،
نانی که در خمیر آن روغن زده باشند،
روغنگر،
معادل ابجد
2128